فکر می کردم اگر دوستش داشته باشم می توانم خودم را قانع کنم که شاید او هم مرا دوست داشته باشد 
اما نتوانستم دلم را آرام نگه دارم 

هر روز هر شب به امید اینکه شاید از طرف او ندایی به من برسد لحظات را سپری می کردم 

نمی توانستم به خود جرات دهم تا ازش بپرسم آیا مرا دوست دارد یانه 

می ترسیدم به من بگوید نه 

ترس همه وجودم را در بر گرفته بود و فکر اینکه جمله نه را بشنوم همیشه آزارم می داد 

که چه زیباست ... 

او خود می داند که من چگونه نگاهش می کنم .. 

می داند که او را چگونه پرستش می کنم .... 

می داند که اگر بخواهد به او خواهم رسید .... 

می داند اگر بگوید بمیر برایش می میمیرم ........ 

ولی هم من می دانم و هم او که شاید به هم نرسیم .......... 

و این شاید به کلمه دیگر تبدیل شده و این کلمه این جمله را تشکیل داده .. 

«نه من و نه او هیچ وقت به هم نمی رسیم».....
 

 


موضوعات مرتبط: داستانهای عاشقونه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 9:53 | نویسنده : mehdi |

 

 

 

دستی نیست، تا 

نگاه خسته ام را نوازشی دهد. 

اینــــــــــــــــــــــجــــــــا بــــــــــــــــــــــــــاران نمی بارد! 

فانوسهای شهر، خاموش و مرده اند. 

دستهای مهربانی، فقیرتر از من انــــد...! 

نامردمان عشق ندیده، 

خنجر كشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم ! 

دلم می خواهد آنقدر بنویسم 

تا نفسهایم تمام شود. 

آنقدر دفترهای كهنه را سیاه كنم، 

تا سرم فریاد كنند. 

می خــــــــــواســـــتم واژه ای پـــــــیـــــــــــدا كنم، تــــــــــــــــــــــا 

دلتنگی كهنه و بی خاصیتم را عرضه كند، 

ولی... 

واژه ها باز هم غریبی می كنند! 

می خواستم كاغذی بیابم، منت نگذارد، 

تنش را بدستانم بسپارد، تا نوازشش دهم. 

امّا! اعتمادی نیست...! 

این لحظه های لعنتی، 

باز هم مرا عذاب می دهند.. 

این دقیقه های بی وفــــا، بی وجدانترینِ عالم اند....! 

آیا اینـــــــــــــجـــــــــــــــا، 

آخریــــــــــــــــن ایستگاه عاشــــــــــــقیســـــــــت.......!
 

 

 

 


موضوعات مرتبط: جملات عاشقانه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 9:44 | نویسنده : mehdi |

 

 

 

 

 

 

 

 

خداحافظی....! 

هی.....!!! 

چی بگم ؟ 

از چشمایی که همیشه منتظره!منتظر یه خبر ! 

گاهی بی خبری برای آدم بهتره ، میدونین من فکر میکنم ماها خودمونو گم کردیم!فراموش کردیم برای چی روی زمین اومدیم!خیلی زندگی رو جدی گرفتیم! 

گذشتن از روز هایی که برامون غیر قابل تحمل هستن اما حسرت همین روز هاست که یه مدت بعد مثل خوره روحمونو میخوره! 

برادرام ،خواهرام ، خسته ام !از این روزگار،از این آدما!از این شکستی که هر روز هزار بار برای خودم مرورش میکنم!از میراث چیزی که گفتن مقدسه!از نقاب روی چهره ی آدما! از دوست های نامرد و نامرد های دوست!از کسایی که حرف هامو فراموش کردن ،از تب و تابی که دیگه توی خودم حسش نمیکنم!از اینکه دیگه هم صحبت جوونی ندارم و با آدم بزرگا درد و دل میکنم! ا 

دلم گرفته مثل همیشه!خدا هم فهمیده دیگه نمیتونم تحمل کنم! چرا اینجوری شد؟کی میدونه جز خودش؟ 

میگن دل بستن مثل انداختن یه سنگ توی آبه و دل کندن مثل پیدا کردن همون سنگست! 

میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد 

پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد. 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم 
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم 
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم 
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم 
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد 
و برف نا امیدی بر سرم یک ریز می بارد 
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ 
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟ 
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی 
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی 
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم؟ 
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی!!! 

 


موضوعات مرتبط: جملات عاشقانه ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 9:39 | نویسنده : mehdi |

 

 

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد 
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر 
استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. 
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست 
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. 
زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد 
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. 
به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، 
شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. 
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. 
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که 
گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" 
چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که 
در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. 
*عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. 

فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید

 

 


موضوعات مرتبط: داستانهای عاشقونه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, | 13:45 | نویسنده : mehdi |

 خدا حافظ بروعشقم برو که وقت پروازه 


برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه 

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست 

نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست 

منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند 

که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند 

حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم 

اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم 

نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم 

که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم 

فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه 

برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه 

برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن 

خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن


موضوعات مرتبط: اس ام اس عاشقونه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, | 2:36 | نویسنده : mehdi |

 

 

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست.

اضطراب هوس دیدن و نادیدن نیست.

زندگی خوردن و خوابیدن نیست.

زندگی جنبش جاری شدن است.

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا میداند

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: داستانهای جالب ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, | 1:53 | نویسنده : mehdi |

 


موضوعات مرتبط: عکسهای عاشقانه ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, | 14:16 | نویسنده : mehdi |

 

 

 

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است 

سینه دنیا زخوبی ها تهی ست 

صحبت ازآزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی ست! 

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست 

قرن هاست که روزگار مرگ انسانیت است....

 

 

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست 

وای ! که جنگل را بیابان می کنند 

دست خون آلود را پیش چشم خلق پنهان می کنند 

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

 

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست 

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست 

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست 

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست!

 

 

در کویری سوت و کور 

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور 

صحبت ازمرگ محبت مرگ عشق 

گفتگو از مرگ انسانیت است !!!

 

 

 


موضوعات مرتبط: داستانهای جالب ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, | 14:9 | نویسنده : mehdi |

 از همان روزی که دست حضرت قابیل 

گشت آلوده به خون حضرت هابیل 

از همان روزی که فرزندان آدم 

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید 

آدمیت مرد !!!

 

گرچه آدم زنده بود 

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند 

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند 

آدمیت مرده بود

 

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب 

گشت وگشت 

قرن ها از مرگ آدم ها گذشت 

ای دریغ 

آدمیت بر نگشت
 

 


موضوعات مرتبط: داستانهای عاشقونه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, | 17:16 | نویسنده : mehdi |

 

 

 

 

 

حالمان بد نیست غم کم می خوریم 
کم که نه هر روز کم کم می خوریم 
آب میخواهم سرابم می دهند 
عشق می ورزم عذابم می دهند 
خود نمی دانم چرا رفتم به خواب 
از چه بیدارم نکردی آفتاب 
خنجری بر قلب بیدارم زدند 
بیگناهی بودم و دارم زدند 
رشنه نا مرد بر پشتم نشت 
از غم نامردیش پشتم شکست 
سنگ را بستند و سگ آزاد شد 
یک شبه بیداد آمد داد شد 
عشق آمد تیشه زد بر ریشه ام 
تیشه زد بر ریشه ای اندیشه ام 
عشق گر این است مرتد میشوم 
خوب گر این است من بد میشوم 
بس کن ای دل نابسامانی بس است 
کافرم دیگر مسلمانی بس است 
بعد از این با بی کسی خو می کنم 
هر چه در دل داشتم رو می کنم 
نیستم از مردم قبله پرست 
بت پرستم بت پرستم بت پرست 
بت پرستان بت پرستی کار ماست 
چشم مستی تحفه ی بازار ماست 
درد می بارد چو لب تر می کنم 
طالعم شوم است باور می کنم 
من که با دریا تلاطم کرده ام 
راه دریا را چرا گم کرده ام 
قفل غم بر درب سلولم نزن 
من خودم خوش باورم گولم نزن 
روزگارت باز شیرین شاد باش 
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش 
آه در شهر شما یاری نبود 
قصه هایم را خریداری نبود 
وای رسم شهرتان بیداد بود 
شهرتان از خون ما آباد بود 
از در و دیوارتان خون می چکد 
خون من فرهاد عاشق می چکد 
آسمان خالی شد از فریادتان 
بیستون در حسرت فریادتان 
کوه کندن گر نباشد پیشه ام 
بویی از فرهاد دارد ریشه ام 
هیچ کس درد مرا درک نکرد 
ناله ی سرد مرا درک نکرد 
شب پاییزی این شهر غریب 
روح شبگرد مرا درک نکرد 
ذهن آیینه رویایی دوست 
چهره زرد مرا درک نکرد 
درک نکرد درک نکرد درک نکرد 
ما زیاران چشم یاری داشتیم 
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم 
با بی خبر مگویید اسرار عشق و مستی 
تا بی خبر بمیرد غافل ز خود پرستی 


 


موضوعات مرتبط: اس ام اس عاشقونه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, | 16:34 | نویسنده : mehdi |

دانلود آلبوم جدید شادمهر عقیلی به نام طرفدار


موضوعات مرتبط: موزیک ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1386برچسب:دانلود البوم جدید شادمهر عقیلی به نام-طرفدار, | 11:12 | نویسنده : mehdi |
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.